عنوان: عشق از دیدگاه سهروردی
پژوهشگر: غبدیان
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
واژگان کلیدی:
عشق – مکتب اشراق – ماهیت عشق – منشأ عشق – سیریان عشق – اقسام عشق – فطری بودن عشق
مقدمه
هدف از انجام این تحقیق آشنایی اجمالی با برخی از دیدگاه های شیخ اشراق شهاب الدین سروردی در مورد عشق و برخی ویژگی های آن است از جمله ی این ویژگی ها تعریف عشق چیستی منشا عشق با سریان عشق در عالم فطری بودن عشق می باشد که به طور مختصر بدان می پردازیم.
مقصود از منشأ عشق، خواستگاه روحی-روانی این جذب و انجذاب درونی انسان است که خودپرسشی مهم از مسائل معرفت النفس و حتی روان شناسی رایج است و مقصود از آن این است که در یک رابطه عاشقانه، چه نوع عامل درونی ای سبب می شود موجودی عاشق موجود دیگر شود؟
در پاسخ این پرسش، نظرها و دیدگاه های متعددی وجود دارد.
سریان عشق در عالم
مقصود از سریان عشق در همه موجودات عالم این است که علاوه بر انسان، آیا عشق و شوق در موجودات مافوق انسان، مانند مجردات و نفوس ناطقه فلکیه (به عقیده حکیمان قدیم) و همچنین در موجودات مادون انسان از حیوان، نبات و جماد نیز یافت می شود یا این که تنها مختص انسان است؟ آیا عشق در تمام موجودات عالم یافت می شود؟
فطری بودن عشق
مقصود از فطری بودن عشق، این است که آیا عشق امری غیراکتسابی و جبلی برای انسان است یا این که امری اکتسابی و دست یافتنی است؟ اگر امری فطری است، آیا این ویژگی منحصر به انسان و برخی از موجودات عالم، امری ثابت و یکنواخت است؟ و آخر آن که اگر برای تمام موجودات عالم عشق فطری ثابت می شود، فطری بودن عشق برای موجودی همچون درخت به چه معنا است؟ آیا در تمام موجودات، کاربردی یکسان دارد و یا این که از لحاظ مفهوم، دارای تفاوت هایی است؟
تقابل عشق و عقل
مقصود از تقابل، ناسازگاری و تنافی در جمع شدن با هم است. به این بیان که در جایی عشق معنا می یابد که عرصه از عقل و تعقل تهی باشد و یا هرجا که حیطه عقل است، ورود عشق ممنوع است. در مقابل صورت فوق، تعاضد، مددکاری و سازگاری بین عقل و عشق مطرح است. به این بیان که رابطه بین این دو نه تنها تقابل و عدم امکان اجتماع نیست بلکه این دو می توانند به صورتهایی از قبیل رابطه طولی و استکمالی و یا هر نوع سازگاری دیگر، با هم جمع شوند.
به هر حال، مساله سازگاری یا ناسازگاری «عقل و عشق» از دیرباز در بین اندیشیون دو عرصه حکمت و عرفان، مطرح بوده، از سویی هر چند عده ای از عارفان، عقل را معیار صحت و سقم مشاهدات و مکاشفات عرفانی دانسته اند لکن دیگر عارفان به بی اعتباری عقل و چوبین دانستن پای اهل استدلال در شناخت کنه حقایق عالم معتقد بوده و همواره بر محدودیت ها و ناتوانی های عقل، انگشت نقد فشرده اند.
آیا به راستی بین این دو، رابطه عرضی وجود دارد و این دو همواره در تقابل و تضاد با هم هستند یا این که بین آنها رابطه طولی وجود داشته و یکی در امتداد و تعاضد دیگری است؟
آیا اساساً امکان تعریفی حقیقی برای واژه «عشق» میسور است یا خیر؟
در خصوص منشأ پیدایش این واژه در اصطلاح های علمی، باید توجه داشت که به عقیده بسیاری، عشق ماخوذ از «عشقه» است.
ابن منظور در کتاب لسان العرب به نقل از زجاج آورده : «عشقه: نام گیاهی است که سبز شده، سپس لاغر و نازک و (نهایتا) زرد می شود.»
طبق این تفسیر از عشق، عبارت ناظر به حال عاشق است که مبتلای به عشقی شده و جسمش رفته رفته تحلیل می رود. لکن شهید مطهری در کتاب فطرت و نیز علوی کرمانی در کتاب سیر الاولیا در احوال و ملفوظات مشایخ چشتیه، از قول برخی، ماده «عشقه» را به گونه ای بیان نموده که ناظر به حال معشوق باشد. شهید مطهری می نویسد:
« در زبان عربی می گویند کلمه «عشق» در اصل از ماده «عشقه» است، و «عشقه» نام گیاهی است که در فارسی به آن «پیچک» می گویند که به هر چیز برسد، دور آن می پیچد، مثلا وقتی به یک گیاه دیگر می رسد، دور آن چنان می پیچد که آن را تقریبا محدود و محصور می کند و در اختیار خودش قرار می دهد. یک چنین حالتی و اثرش این است که-بر خلاف محبت عادی- انسان را از حال عادی خارج می کند، خواب و خوراک را از او می گیرد، توجه را منحصر به همان معشوق می کند.»
شیخ اشراق هم همین مطلب را پذیرفته و می نویسد:
«عشق ماخوذ از عشقه است و آن گیاهی است که آن را لبلاب گویند. چون بر درختی پیچد آن را خشک کند. همین حالت عشق است بر هر دلی طاری شود، صاحبش را خشک و زرد کند.»
اما در باب معنای عشق، اختلاف نظر بسیاری وجود دارد. برخی از تعاریف، ناظر به لوازم و یا آثار عشق و پاره ای دیگر، ناظر به شاخصه های عشاق آرمانی و مطالبی از این دست است. در این بخش به اجمال به برخی از آنها اشاره ای گذرا می نماییم:
«-... عشق، چیزی است مافوق محبت... و اثرش این است که بر خلاف محبت عادی، انسان را از حال عادی خارج می کند، خواب و خوراک را از او می گیرد، توجه را منحصر به همان معشوق می کند؛ یعنی یک نوع توحد و یگانگی در او به وجود می آورد؛ یعنی او را از همه چیز می برد و تنها به یک چیز متوجه می کند به طوری که همه چیزش او می شود. یک چنین محبت شدیدی.»
«-کان الحب تعلقا وجودیا بین المحب و المحبوب، حب عبارت است از تعلق و ارتباط وجودی ]جذب و انجذاب[ بین محب و محبوب ] و یا به عبارتی انجذاب بین علت مکمل و یا شبیه به آن و بین معلول مستکمل و یا شبیه به آن[.
«-العشق مرض نفسانی تحصل من تکرار التوجه الی المعشوق؛ عشق مرضی روحی است که از توجه مکرر به حسن معشوق حاصل می شود. عشق استعداد حب و محبت کامل به محبوب است.»
«-میان حب و عشق فرقی نیست؛ چون حب در اثر شدت تسلط فکرت در حسن و زیبایی های معشوق و تکرر مشاهده جهات حسن به حدی رسد که شخص چیزی جز محبوب نخواهد بلکه نداند، بلکه نبیند. آن حالت محبت شدید عشق است.
-عشق، جذبه و الهام و تحریک روح قدسی است به سوی اقلیم حسن و زیبایی، تا به آن الهام، کاری که از غیر عشق بر نیامده، عشق انجام دهد.
-عشق، ظهور جذبه حسن و حسن جذاب است.
-عشق درمان هر درد و درد بی درمان است.
-عشق فرمانده کل قوای وجود و معزول کننده حکم عقل و شهود است.
-عشق الم لذیذ و لذت الیم جان انسان است.
-العشق غلبه الهوی علی النفس بما یرید و یهوی، عشق غلبه میل است به هر حب و اشتیاقی که در دلهاست.
-العشق سلطنت ربانیه علی مملکه النفس الانسانیه بتجلیات انوار الهیه، عشق حکومت و سلطنت الهی است به تجلیات انوار حق بر دل پاکان.
-العشق مغناطیس یجذب الارواح اللطیفه الی المحاسن الشریفه؛ عشق مغناطیس روح های لطیف و حساس است به جانب حسن و کمال.
0العشق انجذاب الی المغناطیس الحسن، عشق مجذوبیت دلها ره مغناطیس حسن است و کیفیت این جذبه مانند کیفیت حسن، در وصف نیاید.
-العشق نار الله الموقد یحترق بها اشواق الافئده؛ عشق آتس شوق الهی است که شوق ما سوی الله را پاک می سوزاند و نابود می گرداند.
-العشق نور یشرق من مطالع الحسن الی مظاهر الانس؛ عشق نور خداست که از افق های حسن و زیبایی تابش کند و قوی ادراکی را مشغول خود سازد.
-عشق مغناطیس اسرار خداست.
-عشق از فرط محبت خیزد و مبدا محبت، ارادت است و ارادت ثمره معرفت و مفتاح ولایت ساکنان است.
افلاطون در کتاب مهمانی از قول اریستو فانس این پرسش را که مساله عشق چه مقامی پیدا می کند؟ به طنز چنین پاسخ می دهد:
«وقتی هر دو (جنس نر و ماده) یکی بودند، ولی خداوند به علت شرارت انسان او را به دو نیم کرد، مانند دیو آلبالو (Sorb-apple) که برای ترشی گذاشتن به دو نیم کنند و یا همچون تخم مرغی که از وسط با یک تار مو نصف کنند. هر یک از ما در جدایی فقط نیمه انسان است و همیشه نگران آن نیم دیگر است. میل و جنبش به سوی یکی شدن، عشق نامیده می شود».
اریک فروم درباره عشق می گوید:
»عشق، شکل مولد مرتبط بودن به دیگران و به خویش است. و به معنای مسئوولیت، توجه، احترام و معرفت و تمایل رشد و پیشرفت شخص دیگر می باشد و بیان صمیمت است بین دو انسان به شرط حفظ همبستگی یکدیگر».
حکیم الهی صدرالدین شیرازی در کتاب الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه بعضی دیگر از این اقوال را در خصوص «عشق ظرفاء به زیبا رویان» ذکر کرده، می نویسد:
«افلاطون حکیم، چنین عشقی را جنون الهی دانسته که نفوس قدسی و ارواح عالی به این جنون مبتلا می شوند. ارسطو این عشق را ناتوانی و کوری حس از ادراک عیوب محبوب تعریف کرده است.»
شیخ اشراق در رساله اللمحات، به تعریف عشق اشاره کرده که ظاهرا این تعریف، اقتباس از شیخ الرئیس است. وی همانند بوعلی می نویسد:
«والعشق، هی الابتهاج بتصور حضره ذات ما. و الشوق هی الحرکه الی تتیم هذا الابتهاج، محبت عبارت است از این که به هنگام تصور حضور چیزی به نوعی شادمانی برسی و اما شوق، عبارت است از حرکت کردن برای تکمیل بهجت.»
و در جای دیگر از تعریفی شبیه تعریف دوم عشق در بیان بوعلی استفاده می کند که: «العشق محبه مفرطه».
منشا عشق
مقصود از منشأ عشق این است که در یک رابطه عاشقانه، چه چیز موجب می شود موجودی عاشق موجود دیگر شود؟ آیا عامل اصلی، خلأ و نقص موجود در یکی از آنهاست که سبب کشش او به طرف دیگر می شود؟ یا مشابهت و مشاکلت بین آن دو یا چیز دیگر؟ در پاسخ این پرسش، نظرها و دیدگاه های متعددی وجود دارد.
شیخ شهاب الدین سهروردی در مصنفات خویش و در ضمن مباحث مربوط به هستی شناسی و ذیل عباراتی در خصوص حضرت حق (نورالانوار) و با ابتنای نظام واره عالم بر اساس نور الهی به تبیین این مطلب می پردازد که در نظام انوار، از سویی هر نور عالی نسبت، به نور سافل، قهر و غلبه دارد و از سوی دیگر، نور سافل، نسبت به نو عالی، محبت و عشق دارد و در نتیجه همه عالم، عاشق نور الهی هستند.
او معتقد است، همه ما سوی الله مقهور و عاشق او هستند و بر این اساس، سیر نزول سیر از بالا به پایین و سیر افاضه و احاطه قیومی و اشراق است و سیر صعود، سیر از پایین به بالا و سیر محبت و عشق میل و کشش و جذبه است.
حاصل آن که: سریان عشق در عالم از منظر شیخ اشراق چنین است که:
1-خداوند متعال (نورالانوار)عاشق خود و معشوق خود است؛ چون کمالش برای او ظاهر و او کامل ترین و زیباترین انوار است.
2-نورالانوار برای همه ما سوی خود قهر و احاطه قیومی دارد.
3-همه ما سوی حق به نورالانوار عشق و محبت دارند و غایت همه ما سوی حق نورالانوار است.
4-نام هستی و نور بر اساس همین محبت و قهر، نظم و انتظام یافته است.
5-عشق هر نوری، غیر از عشق نورالانوار به ذات خود، منظوری در عشق او به نرو عالی و نورالانوار است.
6-اگر عشق و محبت نبود، حوادث حادث نمی شدند.
عشق حقیقی، عشق مجازی و عشق باطل
وقتی صحبت از عمومیت و شمول عشق می شود، بالطبع از متعلق عشق و معشوق آن نیز سخن به میان خواهد آ مد. عشق، عاشق و معشوق متلازم و متضایف اند و رابطه عاشقانه به طریق اولی و بالذات در بین همین مفاهیم حاکم است. شاید بتوان چنین ادعا کرد نخستین کسی که در بین حکیمان نامور مسلمان، بحث از عشق به باطل را به میان آورد، شیخ اشراق در رساله فی حقیقه العشق بود. البته آن هم به کنایه و با زبان رمز. وی در این رساله حب نفس را به صورت مانعی بر سر راه وصول به عشق حقیقی دانسته، می نویسد:
«عشق بنده ای است خانه زاد که در شهرستان ازل پرورده شده است و سلطان ازل و ابد، شحنگی کونین بدو ارزانی داشته است، و این شحنه هر وقتی بر طرفی زند و هر مدتی نظر بر اقلیمی افکند و در منشور او چنین نبشته است که در هر شهری که روی نهد، می باید که خبر بدان شهر رسد، گاوی از برای او قربان کنند که: (... ان الله یامرکم ان تذبحوا بقره...)، و تا گاو نفس را نکشد، قدم در آن شهر ننهد و بدن انسان بر مثال شهری است، اعضای او کوی های او و رگ های او جویهاست که در کوچه رانده اند و حواس او پیشه ورانند که هر یکی به کاری مشغولند».
او در خاتمه این رساله چنین نتیجه می گیرد که برای رسیدن به عشق حقیقی باید از عشق مجازی نفسانی عبور کرد و زلیخا-که همان نفس اماره است-با عشق دست و پنجه نرم می کند و سرانجام به عشق ممدوح و پاک تبدیل می شود.
ملاصدرا نیز فصلی در این باب دارد. به نظر او اگرچه معشوق ها، متفاوت اندف ولی معشوق حقیقی یکی بیش نیست و آن هم ذات مقدس حضرت حق است، چون نیل به کمال و خیر و زیبایی مطلق، هدف هر موجودی است و این حقیقت فطرتا در قاطبه هر موجودی یافت می شود.
اما معشوق مجازی عبارت است از محبوب و معشوقی که معبر و پلی جهت وصول به عشق حقیقی باشد و در این صورت است که «مجاز قنطره حقیقت» می شود. بر این اساس، معشوق باطل هم هر معشوقی غیر از خداوند تبارک و تعالی-است، آنگاه که استقلالا او معشوق واقع می شود.
همه موجودات به حکم عشق فطری در جریان و حرکت اند و اساس جهان آفرینش بر عشق است از خلقت آدم خاکی متصاعداً تا ملکوتیان مجرد، همه متحرک به عشق اند. عشق حقیقی که عشق اکبر است. شوق به لقای حق است و این است نیروی جاذبه جهان و این است مبدء شور و شررهای آفرینش. و انچه حافظ و نگهبان موجودات جهان است، عشق عالی است، عشق که ساری در تمام موجودات است. اگر عشق نمی بود، موجودات کلا و طراً مضمحل می شدند».
ناگفته نماند که شاید نخستین بار اصطلاح عشق عام در اندیشه های بوعلی و شیخ شهاب الدین سهروردی به کنایه آورده شده باشد و نتوان آن را از ابتکارهای ملاصدرا به حساب آورد؛ چه این که در حکمت اشراق، همواره عین عشق حقیقی که همان عشق اکبر است، عبارت از شوقی است که منتهی به لقای حضرت حق-تبارک و تعالی-است و این همان عامل عمومی جاذبه جهان و مبدء شور و شررهای آفرینش می باشد؛ همچنان که همین عشق عام و عالی، حافظ و نگهبان موجودات جهان گردیده است.
همچنین شیخ اشراق، از آن جا که از سویی مناط عشق را علم و ادراک می داند و از سوی دیگر تنها موجود دارای علم و ادراک را زنده و و دارای حیات می شناسد و هم معتقد به وجود موجودات بی جان و مرده است، و هم قایل به سریان عشق در عالم است، می توان به این مطلب پی برد که او نیز همانند بوعلی تنها در بخشی از موجودات عالم قایل به عشق اختیاری است و در موجودات بی جان که او آنها را انوار غاسق می نامد، قایل به عشق غریزی است.
وی به عنوان مقدمه بحث اختلاف تشکیکی بین انوار، به بحث تقسیم انوار پرداخته، معتقد است تمامی انوار عالم که چیزی جز نور نیستند، به دو بخش تقسیم می شوند:
الف-نور فی نفسه لنفسه: که نور محض بوده و ظاهر برای ذات خود هستند و به همین دلیل خود را درک می کنند. نور محض زنده است و به عبارتی، هر زنده ای نور محض است؛ زیرا موجود زنده یعنی آن که ظاهر لنفسه باشد و ذات خود را درک کند.
ب-نور فی نفسه لغیره: نور ایشان نور عارض است. نور عارض، نور است برای غیر(که همان محل او است)؛ ولی ذاتشان برای آنها ظاهر نیست بلکه برای غیر ظهور و وجود دارند و به همین سبب خود را درک نمی کنند.
چکیده و نتیجه:
با توجه به مطالب ذکر شده در این تحقیق به نظر می رسد که در مکاتب مختلف فلسفه ی اسلامی تقریبا به طور یکسان در مودر عشق سخن رفته است و اگرچه گاه گاهی تفاوت هایی در بعضی موارد میان مکاتب سه گانه ی مسای اشراق صدرا دیده می شود.
به طور کلی و با توجه به نظر شیخ اشراق در مورد عشق می توان به این نتیجه رسید که اولا عشق به معنای یک کشش و جذبه ی در روی مخلوق نسبت خالق است و منشا آن نیز یک امر الهی است و ثانیا این عشق در بین تمام مخلوقات جاری و ساری است و هر موجودی به میزان رشد وجودی بهره مند است.
منابع و ماخذ:
1-عشق در سه مکتب مشاء، اشراق و حکمت متعالیه، علی کریمیان صیقلانی
2-شهاب الدین سهروردی و سیری در فلسفه اشراق، تهران، فلسفه، اول، 1363.
3-مجموعه مصنفات شیخ اشراق به تصحیح و مقدمه هنری کربین.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |